-
بعد سالهاااااا
شنبه 27 خرداد 1396 10:15
سلام دوباره بعد یه مدت طولانی اصلا فراموشم شده بود ک وبلاگ جدید ساخته بودم تا الان ک پیداش کردم بعد از کلی مدت نمیدونم چی بنویسم اصلا اول اینکه این چند سال خیلی چیزا عوض شده مثلا اینک من یه جای دولتی به شکل موقت تو یه سمت خوب مشغول شدم فعلا و اینکه جوجه چهار سال و چند ماهه شده اینکه پارسال خیلی سال سخت و مزخرفی بود...
-
7
پنجشنبه 2 مهر 1394 22:56
سلام نمیدونم چرا نمیشه منظم بنویسم زندگی درجریان خدارو شکر و من هرروز برا روزای تکراری و ارومم کنار همسری و جوجه خدارو شکر میکنم جوجه لجباز شده و باید یکم صبورتر باشم و وقت بیشتری و بهش اختصاص بدم اشالله خدا کمکم بکنه و بتونم هم من و هم همسر باید تلاشمون کنیم چون اگه درست نشه بعدا مساله دار میشه دیگه عیدتونم مبارک...
-
6
جمعه 27 شهریور 1394 21:47
سلام نشد یه دو روزی بنویسم جوجه انگار مریض شده و شبا بیدار میشه و چندساعت بیدار و بی قرار و میگه گلوم درد میکنه و منم نصف شب عسل ابلیمو اب گرم بهش میدم دیشب حسابی خورد تو حالم چون هم جوجه خیلی اذیت میکرد هم اخر شب همکارم ک تو یه کلینیکیم برام تو تلگرام پیامی فرستاد ک محتواش زیر اب زدن من بود عوضی کصافططططط خیلی نگران...
-
5
سهشنبه 24 شهریور 1394 16:50
سلام ب خواننده های اندک و خاموش خودم خوبید؟ من ک دچار گرفتگی شدید عضلات پشتم شدم ک خوب طبیعی و بخاطر ورزشم اینجور شدم دیروز بعد اپ اینجا جوجه گفت بریم قدم بزنیم بهش میگم بریم کجا ؟ میگه دردر یعنی خوب راه گذاشت جلو پاما خخخخ:)) خلاصه رفتیم همین نزدیکاخونه و جوجه سه تا ژله خرید مشغول خوردن شد و منم سه تا رژلب 24 ساعت و...
-
4
دوشنبه 23 شهریور 1394 19:10
سلام سلام خوبید خوشگلا؟ من ک عاااالیم . دیروز غروب رفتیم دور دور اخه همسری و من هردو یه کوچولو سردرد بودیم گفتیم یه هوایی بخوریم واسه همین وقتی همسری از پیش مریضش اومد من یه ایس پک خوشمزه درستیدم و خوردیم بعدم رفتیم هواخوری تو راه همسری مهربونم برام پای سیب ک دوست دارم با شیرمال خرید و دوتام نون پیتزا و رفتیم سوپر...
-
3
یکشنبه 22 شهریور 1394 17:30
سلام ب روی ماهتون دیروز عصر ک همسری نبود منم یکم ب کارام رسیدم دخملی ک بیدار شد رفتیم قدم زدیم و من کفش دیدم اما نخریدم تو پام جالب نبود دیگه رفتیم تو پاساژ تا دخمل سوار پله برقی بشه تو راهم یه شیر عسل خرید ک دوست نداشت و خودم خوردم و برگشتنی اب انار خریدم و خورد تا اومدیم خونه و برا شام عدسی گذاشتم و ماکارانی مهد...
-
2
شنبه 21 شهریور 1394 15:40
سلام سلام دیروز بعد اینک اینجا نوشتنم تمومید رفتم و با همسر و دخملی لالا کردیم جمعه خیلی کسل کننده ای بود نمیدونم چرا شاید چون دخمل خیلی اذیت کرد عصرم بیدار شدیم کیک و چایی خوردیم و رفتیم قدم زدن حسابی راه رفتیم و رفتیم یه معجون انار خوشمزه م خوردیم جاتون خالی واقعا عالی بود بعد باز پیاده از یه راه جدید اومدیم خونه...
-
1
جمعه 20 شهریور 1394 14:28
شاید خراب شدن بلاگفا و بعدم بستن وبلاگ من حکمتی داشت تا ناشناخته و با احتیاط بیشتری اینجا شروع کنم ب نوشتن خدارو شکر زندگیم انقدر چند ماه عوض شده ک گاهی فک میکنم یه نفر دیگه شدم و زندگیم و از نو دارم بازی میکنم اره بازی چون بازی زندگی واقعا رابطه م با همسری انقدرررر عالی پیش میره و من عاقل شدم ک این خیلی ارومم میکنه...