6

سلام

نشد یه دو روزی بنویسم جوجه انگار مریض شده و شبا بیدار میشه و چندساعت بیدار و بی قرار و میگه گلوم درد میکنه و منم نصف شب عسل ابلیمو اب گرم بهش میدم دیشب حسابی خورد تو حالم چون هم جوجه خیلی اذیت میکرد هم اخر شب همکارم ک تو یه کلینیکیم برام تو تلگرام پیامی فرستاد ک محتواش زیر اب زدن من بود عوضی کصافططططط خیلی نگران شدم اما قرار شد شنبه پیگیر کارم بشم شب افتضاحی بود صبحم دیر پاشدم و ساعت 11 صبحونه مفصل خوردیم و افتادم ب جون خونه و همه جارو تمیز کردم و برق انداختم و جارو زدم و بعدم برنج و شوید خشک ریختم تو پلوپز و روغن نمک زدم و حاضر شدیم ک بریم امامزاده و دور دور ک در پارکینگ قاط زده بودو یه لتش باز نمیشد مدیر صدا زدیم ور رفت یکم و درستش کرد و رفتیم و تو امامزاده همکارم ک گفتم دیشب پیام داده بود زنگ زد اخه من زنگ زده بودم و برنداشته بود و باهم حرف زدیم و هم دیگه و اروم کردیم و خیالمون راحت شد بعدم رفتیم من یه کفش و یه شلوار خریدم با یه دستکش برا شستشو حمام دسشویی کرفتم چون سوراخ شده بود و برگشتیم خونه و تن ماهی جوشوندم و ناهار خوردیم و تمام مدت دخملی غر زدو سرویسمون کرد داروش دادم بردم خوابوندمش و با همسری چایی خوردیم و حرفیدیم و همسریم خوابش برد و من تو اینستا دور زدم تا بیدار شدن و میوه خوردیم همسر گفت عصر بریم دور بزنیم ک دلمون نگیره تو خونه و با ماشین دور زدیم چ هوای ابر و باد و خاکیم بود :/ شامم آش پختم و ناهار فردا دخملیم آش بود براش کشیدم و ظرفام شستم و دراز کش براتون پیام میزارم و دخملم در حار نقاشی و غر و ....

خدا کنه زود خوب بشه فقط 

خدا جونم شکرت 

5

سلام ب خواننده های اندک و خاموش خودم خوبید؟ 

من ک دچار گرفتگی شدید عضلات پشتم شدم ک خوب طبیعی و بخاطر ورزشم اینجور شدم 

دیروز بعد اپ اینجا جوجه گفت بریم قدم بزنیم بهش میگم بریم کجا ؟ میگه دردریعنی خوب راه گذاشت جلو پاما خخخخ:)) خلاصه رفتیم همین نزدیکاخونه و جوجه سه تا ژله خرید مشغول خوردن شد و منم سه تا رژلب 24 ساعت و داشتیم میومدیم ک یه ژله جوجوم افتاد زمین و با غم تمااااام بچه م گفت ماماااااان بشورش جیشی نشده ( اخه برا اینک چیزی از زمین برنداره بهش میگم جیشی میشه میفته چون خیلی بدش میاد :)))) مجبورم میفهمید ؟! مجبووووور ) ک گفتم نه بیا یکی دیگه بخریم و براش خریدم اما نگاه پر تمناش ب همون بود همچنان :)) دیگه اومدیم سمت خونه و تا رسیدیم همسری زنگید ک کجایید من بیام سمت شما ک گفتم خونه ایم دیگه ک بنگش سوخت منم در جبران بساط پیتزا و علم کردم و چایی هم گذاشتم همسری اومد هلو خریده بود تا لباس عوض کنه و نماز بخونه منم براش چایی ریختم و پیتزارو گذاشتم بپزه و برنج ناهار فردا دخملیمم دم کردم جاتون خالی عالی شده بود پیتزا بعدش یکم تی وی دیدیم من و دخمل رفتیم رو تخت ک حس کردم بچه م یکم داغ و حدسم درست بود تب کرده بود دیگه بهش شربت دادیم ولی از استرس خواب ب چشمم نمیومد هی چکش میکردم اما پایین نمیومد تا ساعت 4 ک سرحال بیدار شد و شروع کرد حرف زدن و بردم جیشش کرد ک دیدم باز تبش بالا رفته ب بهانه اب بازی پا و دستاش شستم و بازی بازی براش درجه گذاشتم ک دیدم 37.9 دیگه براش شیاف گذاشتم ک خیلی حس بدی پیدا کرد و ناراحت شد اما حواسش پرت کردیم دیگه اما اصلاااا خواب نداشت دیدم همسر سردرد از طرفیم هی میگفت جوجه گردنم گفتم شاید گلودرد بردمش تو حال بازی کردیم و براش اب جوش اوردم و عسل و ابلیمو تازه زدم یکم خورد بعدم پتو پهن کردم زمین و برقام کم کرد تا بیاد بخوابه ک خوابید و صبحم با اینک 9:30 مریض داشتم گذاشتم تا 10 دقیقه ب 9 ب خوابه و بعدم با کلی زووور لباس تنش کردم و تو کیفش ناهارش با کیک و سیب گذاشتم و تو راهم ایستادیم دوتا شیر کوچولو براش خریدم ک یکیش همون موقع بخوره چون چیزی نخورده بود یکیشم گذاشتم کیفش ب مربی مهدشم برا ناهار و تبش گفتم و گفتم لطفا اگه شد کیک بهش ندید و میوه و شیرش بدید ک مربیش گفت چون از بچه ها میگیره گفتن بزاری ک گفتم این از لجبازی و بازیش گرسنه نیست و بهم اطمینان داد ک اصلا بهش کیک نمیده و دیروزم همکارش حتما اشتباها گفته کیک چون کیک جز خوراک سالم نیست و ممنوع دیگه خیالم راحت شد همسر من برد سرکار و خودشم رفت برا دخملی شربت جدید بگیره بده مهدشون ک زنگید گفت قبول نکرده گفته ممنوع و اگه لازم شد و تب کرد زنگ میزنیم خودتون بدید بهش منم یه روز افتضاح داشتم و اکثر مریضا بدون دلیل منطقی نیومده بودن و فقط نشستم حرص خوردم و از انگورایی ک منشی اورده بود و معرکه بود اون وسطا یه زنگم ب مدیر مهد زدم و حال جوجو پرسیدم ک گفت تب نداره اما بی حال ک گفتم از کم خوابی و بهم گفت زنگ میزنه نگران نباشم منم خیالم راحت شد چون همسریم گفت زودتر میگیرش از مهد و با خودش میبرش محل کارش ک انقد بهش خوش گذشته بود ک من اومدم دیدم نیومدن زنگیدم ک نیم ساعت بعدش اومدن جوجه ناهار مهدش یکمش خورده بود فقط سیبشم بهش داده بودن اما شیر و کیکش تو کیفش بود ک بجا ناهار شیرش خورد ظرف سالادشم جا گذاشته بود مهد 

بعد ناهار باز بهش شربت دادم و همسری طفلک با خستگی رفت مطب و منم جوجه خوابوندم ظرفا ناهارم هنوز نشستم فقط پاشدم یه دوری زدم تو خونه و نماز خوندم و بستنی خوردم و دارم پست میذارم 

 فک میکنیم تب دخمل واسه دندون کرسی ها بالاش باشه سر پایینی هام همینقد بچه م تبش بالا بود خدا کنه زود خوب بشه ک واقعا میترسم از مریضی بچه مخصوصا تب 

فعلا خدافس 


4

سلام سلام

خوبید خوشگلا؟

من ک عاااالیم . دیروز غروب رفتیم دور دور اخه همسری و من هردو یه کوچولو سردرد بودیم گفتیم یه هوایی بخوریم واسه همین وقتی همسری از پیش مریضش اومد من یه ایس پک خوشمزه درستیدم و خوردیم بعدم رفتیم هواخوری تو راه همسری مهربونم برام پای سیب ک دوست دارم با شیرمال خرید و دوتام نون پیتزا و رفتیم سوپر مارکت برا جوجه خانوم بادوم زمینی پنیری و یه بسته قارچ خریدیم و اومدیم خونه البته همسری بین راه رفت مسجد و منم هلو گرفتم و اومدم خونه

سریع دست بکار شدم و مایع گوشتی استنبولی ناهار فردا ک برنامه مهد جوجه بود درستیدم تا همسر اومد دیدم سیب زرد ک عشق منه تو این فصل چون یکم ترش خریده با اناااااااار دیگه حسابی کیفور شدم و رفتم سراغ چایی و درست کردن پیتزا قارچ و گوشت ک عاااااالی شد جاتون خالی و استانبولیم دم کردم و نشستیم ب پیتزا خورون 

ما ک اسباب اوردیم خونه جدید اینجا گاز رو میزی بود منم مجبور شد گاز خودم گذاشتم انباری واسه همین فر ندارم و هرچی ک فر لازم باشه تو کیک پز برقی ک خواهری بهم داده میپزم و ب نظرم خیلیم راحت و عالی 

بعدم یکم تی وی دیدیم و همسری رفت پای لب تاپ و من گ جوجه م رفتیم رو تخت ک حسابی اتیش سوزوند تا خوابید و منم بیهوش شدم ساعت یک دیدم جوجه پاشده میگه اب همسری بیدار بود هنوز براش اب اورد خورد بعد فسفل رو کرده ب من میگه میخوام تو تخت تو بخوابم منم اوردمش کنارم خوابوندم و بعد چند ساعت قل زد رو تخت خودش اخه تختامون بهم چسبیده ست باز دم صب پاشد گفت بیام تو جات گفتم بیا مامی و اومد بغلم لالا کردیم تا 8 پاشدم اوضاع خونه مرتب کردم و اسباب بازیا جوجو جمع کردم و غذا مهدش دیشب جا کرده بودم گذاشتمش کیفش و همسری پاشد بهش صبحونه دادم و جوجه بیدار کردم یه موز بهش دادم و حاضرش کردم و خودمم لباس پوشیدم و یه کتونی و یه شلوارکم گذاشتم کیفم و دخمل بردم مهد و خودمم رفتم یه باشگاه ک دیده بودم و ثبت نام کردم و این جلسه ایروبیک کار کردم قرار شد جلسه بعد برنامه بگیرم بدم بدنسازی وزنم بین 54 تا 55 و فقط باید سفت بشه شکمم ک بخاطر زایمان شل شده بعدم گازیدم تا خونه و دوش گرفتم و برا خودم شیر دارچین ددستیدم و زنگیدم با مامان بابام حرفیدم و تی وی دیدم و یه سالاد عالی ک توش سبزی و خیار و کلم و کشمش و زیتون. ریختم درستیدم و رفتم دنبال دختری فقط گوجه نداشتیم برا سالاد از بغل مهدش گرفتم گذاشتم تو ماشین بعد ربتم دنبالش ک با خنده اومد بغلم و بوسیدمش مربیش گفت غذاش خورده از فردام براش شیر و کیک چیزی بذار چون بازم گرسنه میشه خیلییییی تعجب کردم اخه مهدشون میان وعده میده خودش و جوجه کلا زیاد چیزی صبحا نمیخوره حالا نمیدونم فعالیتش زیاد یا لقمه میان وعده ش نمیخوره ک گرسنه میشه چون کلا لقمه نمیخوره 

ولی دوست ندارم براش کیک بذارم اخه چاق میشه حالا همسر میگه براش شیر و مغز و میوه بذار بگو اینارو بدن بهش 

البته حدس دیگه ما اینه ک جوجه از دست بقیه خوراکیشون میگیره فک میکنن گرسنه ست در حالیک عادت داره یعنی بخاطر سنش همه چیز از بقیه میگیره ب زور حالا نمیدونم 

فردا صبح ک سرکارم بعدا میرم میحرفم اونجا

دیگه الانم برا ناهار فردا جوجه و خودمون قرمه سبزی گذاشتم یه تیکه مرغم پختم تا شب دوباره پیتزا مرغ و قارچ بذارم با اون یکی نون :))

راستی دخملی گوشت قرمز نمیخوره فقط چرخ کرده ش منم قرمه سبزی و با قلقلی میدرستم خوشمزه م میشه;;))

من با گوشی مینویسم واسه این شکلک گذاشتن برام سخته

خوب دیگه برم

خدایا شکرررررت عاشقتم مهربوووون

3

سلام ب روی ماهتون

دیروز عصر ک همسری نبود منم یکم ب کارام رسیدم دخملی ک بیدار شد رفتیم قدم زدیم و من کفش دیدم اما نخریدم تو پام جالب نبود دیگه رفتیم تو پاساژ تا دخمل سوار پله برقی بشه تو راهم یه شیر عسل خرید ک دوست نداشت و خودم خوردم و برگشتنی اب انار خریدم و خورد تا اومدیم خونه و برا شام عدسی گذاشتم و ماکارانی مهد جوجه پختم تا همسری اومد و شام خوردیم و یه زنگ ب بابا همسر زدیم ک کمر درد شده و شنیدیم عمه همسریم انژیوکرده ک زنگ زدیم حال اونم پرسیدیم اشاله ک زود خوب بشن بعدم من یه دل سیر زنگ زدم با مامانم حرف زدم. بعدم کم کم خاموشی دادم و جوجه خوابوندم صبحم 8 پاشدم اوضاع مرتب کردم و دخمل بیدار کردم و با همسری بردیمش مهد و گفتم ناهدرم داره و خدارو شکر بدون گریه رفت تو منم رفتم مطب با خیال راحت و همسرم رفت سر کار. دیگه 1 اومدم خونه همسر و دخملیم تازه رسیده بودن و ناهار گذاشتم گرم بشه و دست و روم شستم دیدم همکار همسری برامون گز آردی بادومی فرستاده جاتون خالی معرکه بود دیگه زنگ زدم تشکر کردم از خانومش ک همکار همسریم هردو زن و شوهرن و منم ک هم رشته تحصیلیشونم حالا باید از فریزر پسته بیرون بزارم براشون بفرستم 

سرم یه کوچولو میدرده ظهر ک خوابید دخمل رفتم درمانگاه چندتا کارت ویزیت دادم برا پزشکا 

دعا کنید زود کارم رونق بگیره و زیاد کنم روزامو 

چندتا از مریضام خیلی اوضاعشون بد جور چون بچه ن دلم خیلی میسوزه

کاش بتونم واقعا کمکشون کنم و دل خانوادهاشون شاد کنم 

اشالله

همسر رفته مریض ببینه اگه زود بیاد بریم یه دوری بزنیم دلمون وا شه :)

دیشب تو واتس اپ با دوست قدیمیم ک هم خوابگاهی بودیم چقد خندیدیم و خبردار شدم دوست سابقم ک خیلی صمیمی بودیم اما بعد ازدواج و بچه دار شدن من و ارشد خوندنم با من دیگه رابطه نداره ( چرا؟! نمیدونم :)) ) ازدواج کرده 

خدا یا شکرت

2

سلام سلام 

دیروز بعد اینک اینجا نوشتنم تمومید رفتم و با همسر و دخملی لالا کردیم جمعه خیلی کسل کننده ای بود نمیدونم چرا شاید چون دخمل خیلی اذیت کرد عصرم بیدار شدیم کیک و چایی خوردیم و رفتیم قدم زدن حسابی راه رفتیم و رفتیم یه معجون انار خوشمزه م خوردیم جاتون خالی واقعا عالی بود بعد باز پیاده از یه راه جدید اومدیم خونه داشتن اذان میگفتن همسری خیلی نماز خوندن تو مسجد و دوست داره گفت برم مسجد محله ببینم چطور گفتم حتماااا و بعد با دخمل اومدطم خونه چایی گذاشتم ک دیدم همظریم اومد و با هم از ناهار ظهر دخمل و حاضری خوردیم و فیلم دیدیم ک دیدم دخمل ساعت 10 گفت بریم رو تخت منم نصفه فیلم ول کردم رفتم رو تخت ولی خوب دختر ساعت 10:45 خوابید بعد اینک کلییییییی منو عصبانی کرد   بعد ک خوابید منم هندس گذاشتم و رفتم تو حال شروع کردم حلقه زدن (هولاهوپ) بعدشم یه ربعی رقصیدم ( باهندس) همسریم پا لب تاپ کاراش و میکرد دیدم کاراش تموم نشده دیگه رفتم خوابیدم صبحم ساعت 8 بیدار شدم آهنگ گذاشتم و سر و صدا کردم تا دخملی بیدار شد خدارو شکر خوش اخلاق بود دیگه لباساش عوض کردم و با همسری بردیمش مهد و خدارو شکر بی گریه رفت و همسریم منصرف شد از کارش و من و آورد خونه و با دووستش هماهنگ کرد بیاد دنبالش ک بره جلسه و ماشین گذاشت پارکینگ اما من بالا نیومدم و پیاده رفتم بازار طلا تا النگوم عو کنم آخه پاره شده بود و دستمم بریده بود (مگه النگو م پاره میشه؟!ولله یارو اینجور گفت)خلاصه یه مقدار سر دادم و برید النگو ب سختییییییی ومشقت النگو جدید و دستم کردم النگو قبلی دست چپم بود میخواستم اینو دست راستم کنه گفت سخت میره این دستت چون دست راستی پس تحمل کن ک خوب نتیجه دست کبود الانم اما از نتیجه راضیم  بعدم پیتیکو پیاده اومدم خونه همسری ک رفته بود منم ناهارم خورشت هویج بود ک آماده بود و فقط روشن کردم جا بیفته و برنج شستم ریختم پلو پز و خونه مرتب کردم و برنامه کاری فردام و هماهنگ کردم و نشستم ب تی وی دیدن ک برنامه ش ب نظرم جالب بود راجع ب دروغ سنج اینا بود مثل یه مسابقه من ک خوشم اومد ک یدفعه دیدم ساعت 11:40 . جوجه نباید زیاد مهد بمونه چون اوایلش تا اذیت نشه آه از نهادم بلند شد ک برنامه هنوز هست زنگیدم همسر ببینم  میتونه بره دنبالش با ماشین دوستش ک خوب جواب منفی بود و تو جلسه بود درنتیجه لباس پوشیدم پریدم پارکینگ و گازیدم طرف دخملی خداروشکر حسابی بهش خوش گذشته بود و اصلا بیتابی نکرده بودحالا برنامه ناهار فردا مهدشون ماکارانی میخوام درست کنم براش بذارم تا هم گرسنه نمونه چون من فردا تا ظهر سرکارم و باباشم شاید نتونه زود بره دنبالش و هم تو غذا خوردن مستقل بشه اومدیم خونه 5 مین آخر برنامه بود و دیدم دخملیم شیرکاکایو خورد و دیدم گرسنه ست غذاش و دادم خورد و رفت بازی و منم با مامانم و خواهرم ک خونه مامان بود حرفیدم تا همسر اومد و ناهار خوردیم و رفتیم رو تخت چپه شدیم چند مین و بعد همسری رفت مطب و منم یه بستنی عروسکی از فریزر برداشتم خوردم  و الانم در خدمتتونم دخملکمم خوابه هنوز

یه دورم تمام نوشته هام پرید اما دوباره نوشتم

عصر اگه بشه میخوام کارت ویزیتاام ببرم بدم چندتا از پزشکا ک برام مریض ارجاع بدن تا کارم و تا چند ماه دیگه بسط بدم اشالله

فهلا خوشملا