2

سلام سلام 

دیروز بعد اینک اینجا نوشتنم تمومید رفتم و با همسر و دخملی لالا کردیم جمعه خیلی کسل کننده ای بود نمیدونم چرا شاید چون دخمل خیلی اذیت کرد عصرم بیدار شدیم کیک و چایی خوردیم و رفتیم قدم زدن حسابی راه رفتیم و رفتیم یه معجون انار خوشمزه م خوردیم جاتون خالی واقعا عالی بود بعد باز پیاده از یه راه جدید اومدیم خونه داشتن اذان میگفتن همسری خیلی نماز خوندن تو مسجد و دوست داره گفت برم مسجد محله ببینم چطور گفتم حتماااا و بعد با دخمل اومدطم خونه چایی گذاشتم ک دیدم همظریم اومد و با هم از ناهار ظهر دخمل و حاضری خوردیم و فیلم دیدیم ک دیدم دخمل ساعت 10 گفت بریم رو تخت منم نصفه فیلم ول کردم رفتم رو تخت ولی خوب دختر ساعت 10:45 خوابید بعد اینک کلییییییی منو عصبانی کرد   بعد ک خوابید منم هندس گذاشتم و رفتم تو حال شروع کردم حلقه زدن (هولاهوپ) بعدشم یه ربعی رقصیدم ( باهندس) همسریم پا لب تاپ کاراش و میکرد دیدم کاراش تموم نشده دیگه رفتم خوابیدم صبحم ساعت 8 بیدار شدم آهنگ گذاشتم و سر و صدا کردم تا دخملی بیدار شد خدارو شکر خوش اخلاق بود دیگه لباساش عوض کردم و با همسری بردیمش مهد و خدارو شکر بی گریه رفت و همسریم منصرف شد از کارش و من و آورد خونه و با دووستش هماهنگ کرد بیاد دنبالش ک بره جلسه و ماشین گذاشت پارکینگ اما من بالا نیومدم و پیاده رفتم بازار طلا تا النگوم عو کنم آخه پاره شده بود و دستمم بریده بود (مگه النگو م پاره میشه؟!ولله یارو اینجور گفت)خلاصه یه مقدار سر دادم و برید النگو ب سختییییییی ومشقت النگو جدید و دستم کردم النگو قبلی دست چپم بود میخواستم اینو دست راستم کنه گفت سخت میره این دستت چون دست راستی پس تحمل کن ک خوب نتیجه دست کبود الانم اما از نتیجه راضیم  بعدم پیتیکو پیاده اومدم خونه همسری ک رفته بود منم ناهارم خورشت هویج بود ک آماده بود و فقط روشن کردم جا بیفته و برنج شستم ریختم پلو پز و خونه مرتب کردم و برنامه کاری فردام و هماهنگ کردم و نشستم ب تی وی دیدن ک برنامه ش ب نظرم جالب بود راجع ب دروغ سنج اینا بود مثل یه مسابقه من ک خوشم اومد ک یدفعه دیدم ساعت 11:40 . جوجه نباید زیاد مهد بمونه چون اوایلش تا اذیت نشه آه از نهادم بلند شد ک برنامه هنوز هست زنگیدم همسر ببینم  میتونه بره دنبالش با ماشین دوستش ک خوب جواب منفی بود و تو جلسه بود درنتیجه لباس پوشیدم پریدم پارکینگ و گازیدم طرف دخملی خداروشکر حسابی بهش خوش گذشته بود و اصلا بیتابی نکرده بودحالا برنامه ناهار فردا مهدشون ماکارانی میخوام درست کنم براش بذارم تا هم گرسنه نمونه چون من فردا تا ظهر سرکارم و باباشم شاید نتونه زود بره دنبالش و هم تو غذا خوردن مستقل بشه اومدیم خونه 5 مین آخر برنامه بود و دیدم دخملیم شیرکاکایو خورد و دیدم گرسنه ست غذاش و دادم خورد و رفت بازی و منم با مامانم و خواهرم ک خونه مامان بود حرفیدم تا همسر اومد و ناهار خوردیم و رفتیم رو تخت چپه شدیم چند مین و بعد همسری رفت مطب و منم یه بستنی عروسکی از فریزر برداشتم خوردم  و الانم در خدمتتونم دخملکمم خوابه هنوز

یه دورم تمام نوشته هام پرید اما دوباره نوشتم

عصر اگه بشه میخوام کارت ویزیتاام ببرم بدم چندتا از پزشکا ک برام مریض ارجاع بدن تا کارم و تا چند ماه دیگه بسط بدم اشالله

فهلا خوشملا

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 12:14 http://nasimmaman.blogsky.com

سلام عزیزم....خوشحالم دوباره میبینمت...
تو مامان مریم گلی هستی دیگه...درست میگم؟

اره نسیم جووووونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.